یکی از مهمترین خاطرات من که در سال ۱۴۰۱ اتفاق افتاد؛ درمان یک جوان ۱۹ ساله با انسولین بود. خاطرهای جالب و صد البته ناراحت کننده!
وقتی که این جوان به همراه پدرش به کلینیک آمدند، وزنش ۴۵ کیلوگرم بود با قد ۱۸۷ سانتیمتر. پدرش گفت که بیماری قند خون دارد و ما قند پسرمان را با علفیجات نزدیک ۳۰۰ حفظ کردهایم ولی همچنان وزنش ۴۵ کیلوگرم است. آمدهایم که شما قرص را برایش شروع کنید.
با توجه به شرح حال و معاینه فیزیکی متوجه شدم که دیابت بیمار از نوع تیپ ۱ بوده و علت کاهش وزن بیمار، نبود انسولین در بدن بیمار و نخوردن مواد غذایی برای کنترل قند بوده است ، هیچ راهی جز انسولین ندارد و برای بیمار انسولین شروع کردم. پدر بسیار اصرار داشت که انسولین تجویز نکنم و پسر هم از تزریق ترس داشت. به خاطر اینکه مقاومت نکنند گفتم که موقتی است و فقط به مدت یک ماه میدهم بعدش دوباره بیایید تا یواش یواش قطع کنم. میتوانم بگویم که عملا مجبور شدم که گولشان بزنم تا پدر و پسر مقاومتی برای شروع انسولین نشان ندهند. جان بیمار در خطر بود و پدرش ذوب در خرافات.
به هر روی بعد از اینکه حسابی راهنمایی کردم و توضیحات لازم را در ارتباط با دیابت تیپ۱ هم به پدر و هم به پسر گوشزد کردم انسولین را شروع کردم.
قبل از خداحافظی از آنها یک فرم هم دادم که قند خون بیمار را پس از هر تزریق انسولین یادداشت بکنند و یک هفتهی بعد و سپس یک ماه بعد، دوباره به بنده مراجعه کنند.
فکر میکنید چه شد؟ از پدر و پسر تا دو ماه خبری نشد و بعد از ماه دوم دوباره مراجعه کردند اما اینبار پسر، توانایی حرکت هم ندارد و عضلات پسر به شدت آتروفی شده و از بین رفته است.
با پدر بیمار دعوا کردم که چرا انسولین فرزندش را نزده است! کاملا رک و پوستکنده گفتم که در حق این بچه بدی نکردی بلکه جنایت کردهای!
اما چرا اینطوری شد؟ پدر بیمار گفت که همسایگان و برخی دوستان و آشنایان گفتند که اگر انسولین بزند عادت میکند (گویی انسولین ماده اعتیادآور است!!!). بهتر است دوباره پیش حکیم علفی بروی و با علیفجات درمانش کنی و ما هم همین کار را کردیم ولی دیدیم که با علف خوب نمیشود. اینبار پیش دعانویس رفتیم و آقای دعانویس هم گفتند که دکترها را دور بریزید چه دکتر شیمیایی و چه دکتر علفی، این بیماریها از جن زدگی است و من کاری میکنم که سه روزه پسر شما خوب شود و از این به بعد پسر شما نه انسولین بزند و نه علفیجات مصرف کند.
بدین ترتیب با عدم مصرف انسولین و با حرف دعانویس قند بیمار به ۷۰۰ رسیده بود که با حال عمومی بد و ضعف عضلانی شدید و بیحالی به پیش بنده در مطب مراجعه کردند. مجبور شدم بیمار را بستری کنم و دو هفته تحت معالجه با انسولین و غذای کافی و پر پروتئین قرار دهم و بعد از دو هفته وزن بیمار از ۴۵ کیلوگرم به ۶۵ کیلوگرم رسید و بیمار را با قند کنترل شده و حال عمومی بسیار خوب مرخص کردم.
به هر حال اینکه پدر بیمار متوجه ماجرا نمیشد و افرادی هم باعث گمراهی وی شده بودند و متاسفانه جامعهی ما هم به این سمت و سو هدایت میشود خیلی خیلی رنج آور و عذاب دهنده است.
قصدم از بیان این خاطره، روشن کردن جایگاه طب به اصطلاح سنتی در جامعه ایران بیان بود و خطراتی که برای نسل قدیم وجود داشته و الان در سال ۱۴۰۲/۲۰۲۴ همچنان جامعه ما را تهدید میکند و متاسفانه به دلیل خرافهگرایی و سنتپرستی، مبارزه با آن بسیار سخت است و طاقت فرسا!!
آن پسر الان به طور منظم انسولین تزریق میکند و بسیار رعنا شده. هر ماه به بنده مراجعه میکنند و پدر به اشتباه خود پی برده و الان خودش یک خرافهستیز و آگاهیرسان است.
واقعا هنوز هم هستند افرادی که به دنبال خرافه ها می روند.متاسفانه.
عالی